توانا بوَد هر که دانا بوَد…
چند بار تا به حال این شعر به گوشتان خورده است؟
این یکی از شعارهای جامعهی ماست. مفهوم این جمله به حدی روشن و غیرقابل انکار است که همه آن را بدون چون و چرا میپذیرند. ما فقط به دنبال دانش نیستیم، بلکه آن را ستایش هم میکنیم. تا جایی که سقراط میگوید:
«فقط یک خیر وجود دارد که نام آن دانش است و فقط یک شر وجود دارد که نام آن نادانی است».
اگر به همین سادگی باشد پس حرف سقراط اشتباه است و علتش این است که اولاً اغلب کسب دانش به یک هدف تبدیل میشود. خیلی از انسانها طوری زندگی میکنند که انگار فقط کمی دانش بیشتر لازم دارند تا به موفقیت برسند. یک راز، یک کتاب، یک سمینار یا هر چیز دیگری که بتواند آنها را به موفقیت برساند و تصمیم دارند که فقط بعد از رسیدن به اینها تغییرات لازم را در زندگیشان ایجاد کنند. البته آنها هرگز به آن سطح از دانش مورد نظرشان نمیرسند.
چرا؟ زیرا چنین دانشی اصلاً وجود ندارد.
شِلدِن کاپ، نویسندهی کتاب «اگر بودا را سر راهتان دیدید او را بکشید» میگوید:
«در مورد همهی مسائل مهم باید وقتی تصمیم بگیرید که اطلاعاتتان کافی نیست».
به این نکته توجه کنید که او میگوید همهی تصمیمهای مهم، نه بعضی، بسیاری یا اکثر تصمیمهای مهم. همهی آنها. اگر این حرف را کمی بازتر کنیم به این نتیجه میرسیم که همهی تلاشهایمان هم باید به همین شکل باشد، یعنی وقتی که اطلاعات و دانش کافی نداریم.
به عبارت دیگر مهم نیست که مطالعات ما چقدر است، تا چه اندازه آمادگی داریم یا چقدر تمرین کردهایم، به هر حال دانش و اطلاعات ما هرگز کافی نیستند و همیشه تا حدی نادان هستیم و این مسئله اجتناب ناپذیر است.
اگر این حقیقت را بپذیریم میتوانیم بر نادانیمان غلبه کنیم و اگر این را نپذیریم نادانیمان بر ما غلبه میکند. ثانیاً دانش در واقع قدرت شما را از بین میبرد. بله از بین میبرد.
از کارآفرینی موفق سؤال شده که علت موفقیتش در چیست؟ بدون اینکه مکث کند جواب داد «نادانی». بله، نادانی! او میگفت خدا را شکر میکند که قبل از شروع کارش نمیدانست که برای رسیدن به موفقیت باید چه سختیهایی را تحمل کند. چون اگر میدانست، هرگز کارش را شروع نمیکرد. برای او «توانا بود هر که جاهل بود…» از نظر او با معنیتر بود. او تنها کسی نبود که این حرف را زد. اگر این سؤال را از آدمهای موفق بپرسید ، تقریباً در همهی موارد، نادانی در صدر فهرست دلایل موفقیت آنها خواهد بود.
این افراد موفق چه از همان ابتدای کار این را میدانستند و چه نمیدانستند
بالاخره یک زمانی متوجه شدند که اگر اطلاعاتشان زیاد باشد ارادهشان سُست میشود و دیگر نمیتوانند کاری انجام بدهند.
اگر آنها قبل از شروع، همهی احتمالات منفی را در نظر میگرفتند هرگز دست به کار نمیشدند.
سوم اینکه دانش، تنها عامل یا حتی مهمترین عامل رسیدن به موفقیت نیست. اگر دانش را مهمتر از علاقه، استقامت، آگاهی و هوش و ذکاوت بدانیم در واقع نادانی خودمان را نشان دادهایم.
در مجموعه مقالات دانشگاه خیابان این موضوع را به طور کامل مطرح کردیم که توصیه میکنم حتما بخوانید.
دکتر کریستُفِر هایت در مقدمهی کتابی تحت عنوان «کتاب مقدس جامعه ستیزها» که آن را در اعتراض به تصور رایج در مورد آدمهای جامعهستیز نوشته است میگوید:
«زندگی فراز و نشیبهای زیادی دارد. شما میتوانید مرتکب صدها اشتباه بشوید و بزرگترین خطاکار تاریخ باشید ولی باز هم به زندگی ادامه دهید و حتی موفق شوید. اجازه ندهید در این مورد کسی شما را گمراه کند. میلیاردها نفر هستند که انواع و اقسام دروغها را باور میکنند ولی هنوز حالشان خوب است و بعضی افراد هم فقط حقیقت را قبول دارند اما درمانده و بدبختند. زندگی، همهی اینها را تحمل میکند و به شما فرصتهای تازهای میدهد. حتی به طرزی احمقانه».
شاید بخواهید یک بار دیگر این مطلب را بخوانید یا اینکه حتی آن را قاب بگیرید و روی میزتان بگذارید چون این گفته از جملهی قصارِ سقراط به واقعیت خیلی نزدیکتر است. این حرف دکتر هایت ما را به سمت چه مقصدی هدایت میکند؟ چطور میتوانیم بدون از دست دادن قدرتی که نادانی برایمان فراهم میکند میلمان را به «دانستن» هم ارضا کنیم؟
یعنی هم به دنبال دانش برویم و هم از قدرت نادانی استفاده کنیم؟
مگر میشود این دو را با هم داشت؟ پاسخ سؤال این است:
همیشه به خودتان یادآوری کنید که هر چقدر هم قبل از تصمیمگیری در مورد چیزی از آن مسئله مطمئن باشید نباید منکر این حقیقت باشید که هر تصمیمی بر اساس اطلاعات ناقص گرفته میشود سپس تصمیم گیری میکنید.
اگر دیگران در مورد تصمیمی که گرفتهاید از شما سؤال کنند و بپرسند که چطور میخواهید به هدفتان برسید به آنها جواب بدهید«نمیدانم، صبر کنید ببینید چطور میتوانم این کار را انجام بدهم».ما باید با آگاهی کامل از اینکه هیچ تضمینی وجود ندارد که تصمیمی که گرفتهایم عاقلانه یا هدف مورد نظر دست یافتنی باشد تصمیم گیری کنیم.
منظور این نیست که به دنبال کسب دانش نباشیم، منظور این است که نباید جستجوی دانش، جایگزین جستجوی هدف شود. این طور دنبال دانش رفتن، ما را توانا نمیکند بلکه زمین گیرمان میکند. نه، دانش منبع قدرت نیست؛ نادانی هم همینطور. ولی بین این دو یک نقطهی تعادل وجود دارد و ما وقتی توانا میشویم که این نقطهی تعادل را پیدا کنیم. مطمئنترین راه این نیست که صبر کنیم تا برای رسیدن به موفقیت به اندازهی کافی عاقل و بالغ شویم و سپس دست به عمل بزنیم، بلکه باید همین حالا دست به کار شویم و در طول مسیر رسیدن به هدف و موفقیت، مسائل لازم را یاد بگیریم.
به هر حال اگر برای موفق شدن چیزی وجود دارد که باید آن را یاد بگیریم احتمال اینکه از طریق اشتباه کردن، آن را یاد بگیریم بیشتر از این است که از طریق اجتناب از اشتباهات، آن را یاد بگیریم.