و توصیههای انقلابی آرنولد شوارتزنگر را همیشه به خاطر بسپارید…
آدمها دوست دارند پیشرفت کنند، جلو بروند و پتانسیلهای بالقوهشان را، بالفعل سازند؛ یعنی یکجورهایی به هر آنچه میتوانند، تبدیل بشوند. این، چیز عجیبی نیست و یک نیاز همگانی است.
طبق جدول نیازهای مازلو، ما سلسله نیازهای زیر را به ترتیب اولویت برای آدمها داریم :
- نیازهای فیزیولوژیک
خوراک، پوشاک، غریزه جنسی و مسکن - نیازهای امنیتی
نیاز به رهایی از وحشت، تأمین جانی و عدم محرومیت از نیازهای اساسی - نیازهای عاطفی و اجتماعی
مثل احساس تعلق، عشق و محبت - نیازهای عزت نفس
احترام نسبت به خود و نیز، احترام دیگران به فرد - نیازهای خودشکوفایی و خودانگیزشی
یعنی شکوفا کردن تمامی استعدادهای پنهان آدمی
پس طبیعی است که آدمها، موفقیت و توسعه و خودشکوفایی را دوست داشته باشند. اما این وسط یک نکتهای خیلی تضاد ایجاد میکند که آدم نمیداند با آن چه کار کند.
نکته هم این است که:
برای خودشکوفایی و عملیاتی کردن همه استعدادهای پنهانی که داریم، ما باید زحمت بیشتری بکشیم.
به قول مدرسان و سخنرانان موفقیت،
برای رسیدن به چیزهایی که نداشتهایم، باید کارهایی بکنیم که تابهحال نکردهایم.
ما تا به امروز، عادت داشتهایم کارهایی بکنیم که تبدیل به عادتهای ما شدهاند؛ اما از این به بعد، باید عادتهای جدیدتر و چهبسا سختتری را برای خودمان در نظر بگیریم و این… قسمت سخت ماجراست.
همه سؤال ما این است که :
- چطور میتوان از مرزهای فعلی خود فراتر رفت؟
- چطور میتوان از مرزهای خستگی خود فراتر رفت و تبدیل به آدمی شد، که تا دیروز نبودهایم؟
- آیا اساساً ما این توان و بنیه روحی و روانی و حتی جسمی را داشته و داریم؟
خب، به جاهای خوبی رسیدهایم…
بحث را از همینجا شروع میکنیم؛ با عطف به این نکته که بنمایه این بحثها را، از روشهای بدنسازها گرفتهایم؛ چراکه نمونهها و مصداقهای جالب این موضوع تلقی میشوند. پس، ما بحث را به قول خودمان، بدنسازانه پیش میبریم؛ ولی شما فرض کنید که بحث، کامل است و عمومی.
آمادهاید؟
ما تا دیروز در زندگیمان، باید با وزنههای ثابت و مشخصی تمرین میکردیم.
طبیعی بود که تا دیروز، به نتایج و دستاوردهای خاصی هم میرسیدیم. به قول جک کنفیلد، «نتایج بهترین قاضیها هستند و هیچوقت دروغ نمیگویند.»
تا دیروز نتایج ما، نشان میدادند که چطور تمرین میکردیم و چقدر تمرین میکردیم و با چه وزنههایی تمرین میکردیم.
اما از امروز به بعد، ما تصمیم گرفتهایم کمی فراتر برویم و به موفقیتهای بیشتری برسیم. پس طبیعی است که کماکان با وزنههای دیروزی، نمیتوانیم تمرین کنیم.
چه باید کرد؟ تمرینهای جدیدتر و سنگینتر؛ برنامهها و پروژههای جدیدتر و سنگینتر؛ نظم و انضباط جدیدتر و سنگینتر.
اما اینها، همراه با درد و رنج خواهند بود، نه؟ کاملاً همینطور است.
» فلسفه درد و رنج را چه باید کرد؟
ما از درد و رنج فراری هستیم. اما از سوی دیگر، باید که رشد کنیم؛ چراکه یکی از نیازهای ماست. برای رشد کردن نیز، باید به حد و اندازههای جدیدتر برسیم و در این مسیر حرکت کنیم. اما حد و اندازه ما، مشخص است؛ همان حد و اندازه دیروز.
پس رسیدن به حد و اندازه امروز، به ما رنج وارد میکند. ما هم که از رنج گریزانیم. پس خداحافظ رشد و توسعه؟ نه، هرگز؛ ما باید رشد کنیم؛ پس طبیعی است که باید درد و رنج را هم تحمل کنیم. اما چگونه؟
در اینجا، بهتر است به نقلقولهایی از یک بدنساز مشهور، یعنی آرنولد، بپردازیم؛ برایمان بسیار گرهگشا خواهد بود:
سه یا چهار تکرار آخر هر ست است که باعث رشد عضلات میشود.
این مقطع از درد است که تفاوت یک قهرمان و کسی که قهرمان نیست را تعیین میکند. این چیزی است که بسیاری از افراد فاقد آن هستند و جرئت ادامه را ندارند و آنها از تحمل این درد کنارهگیری میکنند و برایشان مهم نیست چه اتفاقی میافتد.
و ادامه میدهد…
چیزی که ما با آن روبهرو هستیم ممکن است غیر قابل تحمل باشد.
اما من از آنهمه سال تمرینات و مسابقه آموختم، از آنهمه ست و تکرار آموختم هنگامیکه گمان میکردم دیگر نمیتوانم حتی یک انس وزنه بیشتر را جابهجا کنم، چیزی که آموختم این بود:که ما همیشه قویتر از آنچه هستیم که گمان میکنیم.
و البته نکته دیگری هم هست…
یک مبتدی ۸ تکرار را با یک حرکت خاص و با حداکثر وزنه خود با هالتر انجام میدهد.
بهمحض اینکه درد را احساس کند او به متوقف شدن فکر میکند. اما من فراتر از این نقطه کار میکنم، به این معنی که به ذهنم میگویم که هنگامیکه درد احساس شد یعنی بدن در حال رشد میباشد.
وقتیکه بالای ۱۸ سال سن داشته باشید رشد کردن برای بدن امر غیر معمولی میباشد. بدن عادت ندارد که با حداکثر وزنه ۱۰، ۱۱ یا ۱۲ تکرار را تحمل کند. سپس من با همین روش ۱۰ تا ۱۵ ست را پشت سر هم انجام میدهم.
و هنوز قسمتی دیگر مانده…
بدن هیچ انسانی آمادگی چنین شرایطی را ندارد و برای تحمل این وضعیت مجبور خواهد شد که خود را رشد دهد و مجبور است بهمنظور تحمل این درد خود را قویتر کند. چالش من تجربه این درد در عضلات و ادامه آن بهمنظور رشد است. ۳-۴ تکرار آخر است که باعث رشد عضلات شما میشود.
این نقطه از درد است که یک قهرمان را از یک غیر قهرمان جدا میکند.من از بیحال شدن ترسی ندارم.
من آنقدر اسکات انجام میدهم تا از پا بیفتم و غش کنم.
این موضوع مرا نمیکشد.
۵ دقیقه بعدازآن سرپا میشوم و همهچیز عادی است.
اما بسیاری دیگر از ورزشکاران از این موضوع میترسند پس غش هم نمیکنند.
آنها پیشرفت هم نخواهند کرد.
تنها راه قهرمان شدن تحمل همین تکرارهای اجباری و شکنجه و درد است. من به این روند عذاب روزمره میگویم. زیرا هماند این است که مجبورید شکنجه را تحمل کنید.
شکنجه دادن بدنم چیزی است که به من کمک کرد تا به این درد همانند یک لذت نگاه کنم. درد باعث رشد من میشود و رشد همان چیزی است که من میخواهم. بنابراین درد برای من یک لذت است و هنگامیکه در حال تجربه درد هستم انگار در بهشت هستم.
بسیار عالی است. مردم میگویند که این کار دیوانگی است. اما آنها اشتباه میکنند. من درد را به دلیل خاصی دوست دارم. هیچگاه دوست ندارم یک سوزن وارد دستم شود اما اگر این درد برای قهرمان شدنم لازم باشد آن را دوست خواهم داشت.
عالی است، نه؟ شاید با وجود این حرفهای آرنولد شوارتزنگر، دیگر نیازی به ادامه این مقاله نباشد و هر چیزی هم که در ادامه بیاید، تفسیری باشد بر این گفتارها؛ و تاباندن نوری به گوشه و کنار آنها.
ما نیاز به توسعه و پیشرفت داریم، پس چارهای نداریم جز اینکه با درد و رنج کنار بیاییم. درواقع باید از این درد و رنج استقبال کنیم. اما چگونه؟
درواقع ما، باید ذهن را فریب بدهیم. چه اشکالی دارد؟
سالها این ذهن بوده است که ما را با نتوانستن و نمی شودها و نبایدهای خود
فریب داده است؛ حالا ما او را با می شودها و بایدها و توانستنها فریب
بدهیم.
چطور این اتفاق میافتد؟
با ادراکی تازهتر نسبت به آن؛ بهاینترتیب که رنج را، نشانهای از رشد بدانیم.
جز این اگر باشد، هیچ توجیه روانی و عقلانی برای پذیرش آن نخواهیم داشت. بهواقع، باید در این رنج خود، معنایی پیدا کنیم؛ معنایی که به ما میگوید داریم پیش میرویم، داریم جلوتر میرویم، داریم به جاهای خوب قصه میرسیم؛ داریم فراتر از مرزهای خستگیمان میرویم.
در این صورت است که به رنج و درد، هویتی مقدس میبخشیم.
گام دیگر برای فریب ذهن، یک بازی منطقی با آن است، بهاینترتیب که:
- در زندگی امر خنثی نداریم؛
امور یا مثبت هستند یا منفی؛ یا رو به رشد و پیشرفت هستند، یا رو به پسرفت و عقبگرد. - به این اعتبار، هیچ کاری هم خنثی نیست؛ یا ما را پیش میبرد، یا ما را پس می راند.
- به این اعتبار، پس ما در زندگی یا داریم جلوتر میرویم، یا عقبتر؛ حالت خنثی و بیحرکتی نداریم.
- شما دوست دارید جلو بروید یا عقب بمانید؟ طبیعی است که هر عقل سلیمی، دوست دارد جلوتر برود.
- برای جلوتر رفتن، باید چیزی بشوید که تا حالا نبودهاید؛ کاری بکنید که تا حالا نکردهاید؛ نظم و انضباطی داشته باشید که تابهحال نداشتهاید. اما اینها، بزرگتر از اندازههای قبلی ما هستند؛ پس باید رنج تبدیل شدن به یک هویت بزرگتر را تاب بیاورید و تحمل کنید.
- زندگی، همچون بالا رفتن از یک صخره است با هدف رسیدن به اوج آن. یا بالا میروید؛ یا بالا نمیروید. برای بالا رفتن، باید رنج بکشید. برای بالا نرفتن، هیچ رنجی نخواهید کشید؛ اما نکته اینجاست که وقتی بالا نروید، البته رنجی هم تحمل نخواهید کرد؛ و البته به سمت پایین قل خواهید خورد. درواقع نتیجه بالا نرفتن، سقوط کردن است. سقوط کردن یک انتخاب نیست؛ بلکه نتیجه بالا نرفتن است.
- پس بههرحال، باید رنج را تحمل کرد؛ یا رنج صعود، یا رنج سقوط. چرا رنج صعود نه؟
در قسمت دوم این مقاله در مورد این صحبت خواهیم کرد که اگر ما اینهمه به خود فشار و رنج وارد کردیم، آیا احتمال تمرین زدگی و خستگی و وادادگی روح و روان ما وجود دارد؟ اگر پاسخ مثبت است، چه کار باید کرد؟