می گویند مدیریت یعنی طی کردن پله های موفقیت به صورت گروهی و رهبری یعنی تشخیص دادنِ اینکه آیا نردبان بر دیوار صحیح تکیه کرده است یا نه، اگر در نقش یک مدیر یا رهبر هستید، شما مهم هستید… چون که بیشترین و مستقیم ترین تأثیر را بر زندگی دیگران می گذارید.
به دلیل همین اهمیت بوده است که تا به حال، رویکردهای بسیاری در مدیریت ایجاد شده است؛
تکنیک ها، تاکتیک ها، استراتژی ها، روش ها و … که برخی جواب داده اند و برخی نه، برخی در ایران جواب گرفته اند و برخی نه.
اما تنها چیزی که هم در ایران و هم در کل دنیا بر سر آن توافق داریم : اهمیتِ مدیریت است.
چرا مدیریت مهم است؟ مدیریت مهم است چون شما مهم نیست کارگر، کارمند، پدر، مادر، معلم، دانش آموز، مهندس، دکتر یا کــارآفــرین باشید ؛ شما مجبورید مدیریت کنید. هرکسی و هرچیزی که تحت کنترل شماست باید مدیریت شود در غیر این صورت شما توسط آنها مدیریت میشوید.
اگر معلم هستید و نتوانید کلاس را مدیریت کنید، مطمئن باشید دانش آموزان تان شما را مدیریت میکنند.
اگر رئیس باشید و نتوانید کارمندان و مشتریان تان را مدیریت کنید، مطمئن باشید آنها شما را مدیریت خواهند کرد.
مدیریت، یعنی جهت دهی افراد یا چیزها به سمت هدفی که مدیر آنرا تعیین کرده… پس اگر مدیریت نمیکنید، بدانید که درحال مدیریت شدن هستید… به سمت هدفی غیر از هدف خودتان ! حتی زندگی تان را هم باید مدیریت کنید.
اگر این کار را نکنید، خیلی زود زندگی افسار مدیریت را به دست میگیرد و شما را مدیریت میکند… کافیست امتحان کنید ! یک ماه، برای مدت امتحان این ایده کافیست که هیچ تصمیمی برای خودتان، زمان تان و آینده تان نگیرید و خواهید دید چطور دیگران برای شما تصمیم میگیرند، زمان تان را در اختیار میگیرند و چطور آینده ای که میخواهند برای تان به ارمغان می آورند.
در این مقاله میخواهیم با شما راز مدیریت، یا بهتر بگوییم یک قانون نانوشته به اشتراک بگذاریم؛ قانونی که بزرگ ترین مدیران تاریخ، ژنرال ها و کارآفرینان بزرگ دنیا آنرا دانسته یا ندانسته اجرا کرده اند، اجرا میکنند و اگر میخواهید به مدیر بزرگی تبدیل شوید که افسار زندگی را در دست بگیرید باید اجرا کنید !
آماده اید تا با قانون نانوشته «بیا و برو» آشنا شوید؟ شروع کنیم…
چندی پیش یکی از خبرگزاری های رسمی کشور، بندهایی از قاسم سلیمانی، مرد محبوب این روزهای ایرانیان، را منتشر کرد. در بخش هایی از این نشریافته ها، قاسم سلیمانی به یکی از اسرار بزرگ مدیریت موفق اشاره می کند؛ مدیریتی که پیش از این، او و همرزمانش، بسیار آن را اجرایی کرده اند و حالا نیز، در حال اجرایی کردن آن هستند.
حاج قاسم سلیمانی در این گزارش منتشر شده، نقبی به هشت سال دفاع مقدس می زند. او ابتکارهای بزرگ صورت گرفته را، باعث نادیده گرفتن کمبود امکانات می داند. سپس اشاره می کند که تفاوت فرماندهانی چون احمد متوسلیان و ابراهیم همت و … با فرماندهان و ژنرال های ارتش های کلاسیک تاریخ، در یک کلمه بوده است:
«بیا و برو»
گروه اول، کسانی بودند که خود به خط مقدم می رفتند و جلوتر از همه بودند، بعد به دیگران می گفتند که «بـیـــا»
گروه دوم، کسانی بودند که عقب می ایستادند و می گفتند «بــــرو» این ها دل در گرو سیستم ها و مبارزه های کلاسیک داشته و دارند.
سپس این چهره، اشاره می کند که روش «بیا»، اثرات فوق العاده ای داشت و باعث می شد که نیروها، فداکاری های بزرگی داشته باشند. به همین دلیل درصد شهدای فرمانده جنگ ما، قابل قیاس با هیچ جنگی نبوده و نیست. ژنرال سلیمانی در بخشی از این گزارش، می گوید که : «اگر خط شکنی و جلو ایستادن نبود، این اتفاق نمیافتاد. وقتی فرمانده میگفت «بیا»، نقش آن فرمانده مانند یک ملکه زنبور عسل بود. لذا تمام زنبورهای عسل دور او جمع میشدند.»
این رویکرد «بیا و برو»، در مدیریت امروز ما در بخش خصوصی و دولتی، می تواند بسیار کارگشا باشد.
دکتر علی اصغر جهانگیری، از کارآفرینان تقدیر شده ایرانی که قبلا فایل صوتی «روش های ثروتمند شدن که دانشگاه به شما یاد نمیدهد» از وی در بخش دانلود فایل های صوتی قرار گرفت، نقل می کند که روزی در مزرعه اش، با لباس کار سرگرم زراعت بوده. کسی می آید و سراغ دکتر را می گیرد. کارگری که مخاطب این تازه وارد بوده، به طرف دکتر که دورتر از آنها داشته کار می کرده، اشاره می کند و می گوید : «همونی که مثل ما لباس پوشیده و داره کار می کنه…»
در این زمینه، بد نیست خاطره ای از سرکار خانم فاطمه دانشور، کارآفرین برتر و عضو شورای شهر تهران، نیز نقل کنیم که در یکی از مصاحبه هایی که با وی داشتم، برایم نقل کرد :
«به چین رفته بودیم تا بازدیدی از بزرگترین شرکت و کمپانی این کشور داشته باشیم؛ کمپانی ای که خودش یک شهر بود.
قصد بازدید و قرارداد داشتیم. وارد این شرکت شدیم. واقعاً یک شهر بزرگ بود. از همان ابتدا، یک خانم ریزاندام و ساده پوشی، همراه ما بود و با ما این طرف و آن طرف می آمد و توضیحات را می داد و راهنمایی مان می کرد.
ما فکر کردیم که او، نیروی خدماتی ای است که برای خدمت به ما گماشته شده است. حتی بعضی از بسته ها و بروشورها را هم به او می دادیم و بدون این که چیزی بگوید، پشت سر ما می آمد و آنها را برایمان حمل می کرد.
تا این که قرار شد به جلسه اصلی با مدیرعامل این کمپانی بزرگ برویم. وقتی نشستیم و همه جمع شدند، ناگهان دیدیم که همان خانم ریزاندام ساده پوشی که مثل یک نیروی خدماتی پابه پای ما می آمد و توضیح می داد و حتی بسته های ما را حمل می کرد، رفت و پشت صندلی مدیرعامل نشست.
اصلاً باورمان نمی شود؛ واقعاً باورمان نمی شد؛ اینقدر که این خانم، ساده پوش و معمولی بود…»
خب، حالا فکر می کنید نیروهای چنین مدیرعاملی، چطور کار می کنند؟
قطعاً با تمام توان برای این کمپانی کار خواهند کرد. اما وقتی که نیروها ببینند که مدیرعامل شان، دیر می آید و زود می رود و به آنها سلام نمی کند و در کارها پیشقدم نیست و دست هایش آلوده نمی شود و آخرسر هم، بیشترین درآمد و بهترین ماشین را دارد، مشخص است که تا اوضاع را مساعد ببینند، کار را خواهند پیچاند… نظرتان چیست؟
فرانک اشتروناخ، میلیاردر و سیاستمدار اتریشی-کانادایی میگوید «ما چیزی به اسم کارگر بد نداریم، فقط مدیر بد وجود دارد که آن کارگرها را انتخاب کرده و نیز از آنها نمی تواند کار بکشد.» طبیعی است که اگر این مدیر، دل به کار بدهد و ارتباط خوبی با کارگران خود داشته و یکی از آنها باشد، می تواند انگیزه را در آنها بیدار کند.
پارکینسون معتقد است که «یک مدیر فقط زمانی خوب کار می کند که ارتباط درست و صحیحی با کارمندانش داشته باشد.» شاید در این زمینه، جمله طنزآمیز منتسب به چرچیل هم خالی از لطف نباشد که می گوید : «بعضی افراد مدیران را یک گرگ میدانند که باید کشته شود؛ گروه دیگر او را گاوی میدانند که باید دوشیده شود؛ فقط تعداد معدودی او را یک اسب میدانند که درشکهای را میکشد.»
و نیز این جمله از رولف اشتومبرگ، مدیر آلمانی که معتقد است «مدیریت یعنی، نشان دادن راه، تعیین استراتژی، خود در اول صف بودن، متقاعد کردن و در پایان، نیروهای درست را جذب کردن.»
وقتی مدیریت می کنید در اصل برای شرکت تان کار می کنید و وقتی رهبری می کنید، شرکت شما برای شما کار می کند
استن اسلپ
نویسنده و سخنران در حوزه مدیریت و برند سازی
گروهی از کارشناسان معتقدند که مدیریت در گذشته، مثل مربی گری فوتبال بوده است؛ خودتان بیرون گود می ایستادید و همه چیز را مدیریت می کردید. اما مدیریت امروزه، مثل کاپیتانی یک تیم فوتبال است؛ هم باید خودتان وسط گود باشید، هم بتوانید دیگران را مدیریت کنید.
اگر خودتان وارد زمین جنگ و خط اول زندگی تان نایستید، مطمئن باشید یکنفر دیگر که شجاعت رفتن به خط مقدم را داشته به شما خواهد گفت «بیا» و آنوقت شما مجبور خواهید شد دنباله رو او باشید تا رهبر زندگی خودتان… از این دست نقل قول ها فراوان می توان نقل کرد. اصل قصه این است که ما دو گروه مدیر داریم:
- گروه بیا: کسانی که خود خط شکنی کرده و دست هایشان را آلوده می کنند و بعد به نیروهای خود می گویند دیدی که شد؟ حالا بیا… اگر جزو این دسته باشید، شاید زندگی سخت تری نسبت به دسته دوم داشته باشید اما پاداش و دسترنج به مراتب بیشتری دریافت خواهید کرد.
- گروه برو: پشت میزهای زیبای خود می نشینند و مدام دستور می دهند؛ بدون این که بدانند وسط میدان و گود چه خبر است؛ در حالی که اطلاعات، در میانه میدان و گود است، نه پشت میزها… اگر جزو این دسته هستید، موقعیت شما در خطر سقوط است. خیلی زود برای موفقیت های بزرگ تر باید به دسته اول ملحق شوید.
اگر جزو گروه اول باشید، می توانید فداکارهای بزرگ نیروهای خودتان را بیدار کنید،
در این صورت، معجزه ها به وقوع خواهند پیوست.
منتظر دیدگاه و نظراتتون هستم که بتونیم یه هم افزایی خوب داشته باشیم.
امیدوارم در تک تک لحظات زندگیتون خدا رو حس کنید و معجزه هاشو تو زندگیتون ببینید و بشین رفیق فابریک خدا مثل ابراهیم خلیل الله.
امیدوارم به ثروت بی نهایتی برسید که نه قبل از شما بوده و نه بعد از شما همچون سلیمان نبی.
در پناه یگانه خالق گیتی ، شاد ، سالم ، تندرست و ثروت مند باشید