در قسمت قبل، برای برداشتن اولین گام در جهت رهبری روحمان، به سراغ بازبینی باورهایمان رفتیم. در آن قسمت، با شبه باورها و باورهای متناقض نما آشنا شدیم. در این قسمت ادامه ماجرای باورها را دنبال میکنیم.
» باورهای خودمحدود کننده
چنین باورهایی معمولا همراه با واژههایی مانند «نمیتوانم» به سراغ ما میآیند. مثلا: «من نمیتوانم سیگار را ترک کنم، من نمیتوانم وزنم را کم کنم، من نمیتوانم در کنکور قبول شوم یا من نمیتوانم شغلی مناسب پیدا کنم.» چنین باورهایی همیشه یک دوجین بهانه به همراه دارند و باعث میشوند ما دیواری فولادی با آجرهای ناتوانی به دور خود بکشیم.
اگر شما نمونههایی از باورهای این چنینی را در ذهنتان سراغ دارید، سعی کنید برای خلاص شدن از آنها اقدام کنید. اولین اقدام برای رها شدن از آنها استفاده از جملههای جایگزین است. مثلا به جای «من نمیتوانم لاغر شوم» بگوییم: «من میتوانم راهی برای لاغر شدنم پیدا کنم.»
شاید بپرسید: «چرا برای رهایی از یک باور باید از جملههای جایگزین استفاده کنیم؟»
در پاسخ باید بگویم که بیشتر اثر گذاری باورهای ما به خاطر تکرار و تاکیدی است که روی آنها داریم. ما در طول روز، باورهای خود را مدام تکرار میکنیم و این باعث میشود که در ذهنمان ریشه پیدا کنند. پس اولین قدم، قطع این تکرار و جایگزینی آنها با جملهای دیگر است.
هر واژه یک آجر است. میتوان با آن بنایی از جنس عقل ساخت یا میتوان آن را به سوی پنجرهای پرتاب کرد.
ژیل دلوز فیلسوف فرانسوی
» فرمول تجدید چهار چوببندی جدید و جایگزینی باورها
«الف» هست، «ب» نیست.
مثلا: «این شکست نیست، بلکه تجربه یادگیری است»
یا «من انسان بیارزشی نیستم، بلکه به اشتباه، ارزشهایم را تاکنون مخفی نگه داشتهام»
یا «من خنگ نیستم بلکه هنوز استعداد خودم را کشف نکردهام».
شاید با خواندن این مثالها کمی بخندید اما اینها واقعیت دارند. مثلا خود من، در یادگیری حرکتهای ورزشی هیچ استعدادی ندارم. البته این مورد را خودم هم نمیدانستم تا زمانی که مجبور شدم این حرکتها را برای پاس کردن واحد تربیت بدنی دانشگاه انجام دهم. نه این که قبل از آن ماجرا من اصلا ورزش نمیکردم بلکه ناخواسته به سمت ورزشهایی رفته بودم که هیچ یادگیری حرکتی نداشتند مثل دویدن!
خیلی قشنگ به یاد دارم که استاد تربیت بدنیمان چقدر من را شماتت میکرد و چقدر به چشم دیگران آدم خنگی به نظر میرسیدم. شاید کمی بدآموزی داشته باشد اما به خاطر شدت خجالتی که میکشیدم یک برگه پزشکی برای خودم دست و پا کردم با این عنوان که بله، اینجانب به دلایل پزشکی قادر به ادامه ورزش نیستم!
آن زمان، فکر میکردم فرار کردن تنها راه درست است. اما به دلایلی که داستانش جدا است تنها برگه پزشکی که توانسته بودم گیر بیاورم نابود شد! و من راهی جز ادامه دادن نداشتم. برای همین تصمیم گرفتم که بیشتر تمرین کنم. بعد از آن روز، دوست خوبم را متقاعد کردم که دو ساعت زودتر از شروع کلاس با من بیاید و تمرین کنیم.
خلاصه آنکه تا آخر ترم، من توانستم به این باوری که دیگران به من تلقین میکردند و خودم هم با آنها هم صدا شده بودم غلبه کنم و به جای گفتن اینکه من در ورزشهای حرکتی خنگم، بگویم هر چقدر هم که میخواهد سخت باشد مهم این است که من انجامش میدهم! و انجامش دادم!
در کمال خرسندی، با تمرین و همکاری دوستم آن ترم از استاد تربیتبدنی، نمره 20 را گرفتم! خودش هم باور نمیکرد که چنین فرد بی استعدادی در ورزش، بتواند از او نمره کامل را بگیرد. این ماجرا را برایتان تعریف کردم تا بدانید که تغییر باور چه توانایی شگفتانگیزی به انسان میدهد.
» آغاز فرایند تغییر باور
هنگامی که باوری را در خودتان کشف کردید از خودتان بپرسید: «آیا این باور در خدمت زندگی و اهدافم است؟» اگر جوابتان منفی باشد آن هنگام به این پرسش میرسید: «چه چیزهایی را باید باور داشته باشم تا به آنچه میخواهم برسم؟»
پرسش دیگر شاید این باشد: «برای رسیدن به این باور به چه چیزهای دیگری نیاز دارم؟» اگر به نتیجه برسید که این باور کشف شده در خودتان، باوری درست برای شما و حتی اطرافیانتان است میتوانید به آن «بله» بگویید. اگر هم به این نتیجه رسیدید که باور کشف شده، باوری منفی و مخرب برای شما و اطرافیانتان است میتوانید به سادگی و با روش جایگزینی که کمی پیشتر با هم یاد گرفتیم از دست آن باور، خلاص شوید.
این روش را امتحان کنید. همواره میتوانید با عمیقتر شدن، اوضاع را تحلیل کنید. هنگامی که باوری جدید و چارهساز را کشف کردید، آن را شعار و سرلوحه کارتان قرار دهید و اصلا بخشی از وجودتان کنید. آن وقت میتوانید نتایج حاصل از جان دادن به این باور درست را در زندگیتان لمس کنید.
» نسخه جدید من
خودرهبری، فرایندی پیش رونده است. ما باید با خودمان راحت باشیم تا بتوانیم تغییرها را ایجاد کنیم.
در این قسمت، با باورها و تعدادی از مهمترین الگوهای آنها آشنا شدیم. باید همیشه مراقب الگوهای رفتاری و افکار تکراریمان باشیم چون این شاخصهای بارز، نشان میدهند باوری در این میان نقش دارد؛ باوری درباره خودمان، دیگران یا حتی خود زندگی.
داشتن کمی شجاعت برای روبهرو شدن با برخی باورهای نادرست – مخصوصا آنهایی که چندین سال عمر دارند و به مرحله ایمان رسیدهاند – حتما لازممان میشود. به یاد این سخن از لئو تولستوی افتادم که میگفت:
«آزاد اندیشان، کسانی هستند که تمایل دارند از ذهن خود بدون پیش داوری و بدون ترس از فهمیدن چیزهایی که ممکن است با باورهایشان جور نباشد، استفاده کنند.»
یادمان باشد، هنگامی که یک باور منفی را رها میکنیم و با باور درست جدیدی سازگار میشویم، در واقع روحمان را از نو طرحریزی و چهار چوببندی میکنیم و نسخه جدیدی برای خودمان مینویسیم.
لطفا برای مطالعه ادامه این مقاله و دنبال کردن ماجرای رهبری روح، قسمت بعد را مطالعه کنید.
قسمت چهارم
س
یک دیدگاه برای “رهبر روحتان باشید و سرنوشتتان را بسازید – قسمت سوم”